سحر مهابادی دقایقی پیش از زندان آزاد شد.

سحر مهابادی پس از یک نزاع خانوادگی که منجر به قتل همسرش شده بود به اعدام محکوم شده بود. ریحانه جباری تلاش کرد پرونده سحر را علنی کند و از مردم برای نجات جانش درخواست کمک کرد.
سحر در آخرین نامه اش چنین نوشته بود؛
چرا باید بمیرم؟




من نمیخواهم بمیرم اینرا به که باید گفت؟
با فقر و نداری بزرگ شدم، بنظرم زمین زیر پایم همیشه تکان میخورد، انگار زمین محکم نیست، انگار موجوداتی که نمی بینمشان نمی گذارند یک نفس راحت بکشم. من سحرم آیا کسی مرامی بیند؟ من یک موجود در هم ریخته و عاصی و تنها و زخم خورده ام؛ هر وقت که به طناب دار فکر میکنم آیا کسی صدای دندانهایم را می شنود ،که یک دفعه بهم میخورند؟ آیا کسی میداند پیر شدن در عنفوان جوانی یعنی چه ؟ آیا کسی میداند احساس یک محکوم به اعدام در لحظاتی که هوا تاریک میشود کدام است؟ آیا کسی میداند چقدر از مرگ می ترسم، اینرا کسی میتواند بفهمد؟
پدرم، پدر عزیز تر از جانم که میگوید حاضر است همه زندگیش را بفروشد تا من نجات یابم شنیدم دیروز گفت حاضر است بجای من او را اعدام کنند، ای داد و بیداد این چه دنیایی است؟ مغزم توان بیشتر از این ندارد.
دختری سبک بال بودم که در شرایطی به ازدواج تن دادم و رفتن زیر یک سقف با مردی که در مجموع همدیگر را زیاد درک نمیکردیم به جنجال و هیاهو و آشوب دائمی در خانه و زیر یک سقف با مردی که با او هم خانه شده بودم انجامید و من در دلم و در مغزم و در زندگیم همواره این هیاهو و این سر و صدا را با خود حمل میکردم. تا آن روز هولناک که تیغ یک چاقو را دیدم و از وحشت مرگ دست به چاقو بردم و اکنون سالها است که زیر سایه طناب وحشتناک دار زندگی میکنم و هر روز را با این هراس به شب می رسانم. آیا فریاد رسی هست؟
ممکن است همین روزها بگویند فردا و یا پس فردا حاضر باشم برای رفتن به اطاقی که از آنجا وحشت دارم. من نمیخواهم بمیرم اینرا به که باید گفت؟
کمیته مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی،آزادی سحر مهابادی را به همه فعالین علیه اعدام تبریک گفته و یاد ریحانه جباری را یکبار دیگر همین امروز و همین لحظات گرامی میدارد!

نظرات