یادی از شهیدان در راه آزادی وطن



وضیح؛ ضمن پوزش از مخاطبین محترم، لازم به ذکر است این مطلب توسط Masood 
Alizadehنوشته شده که در تصویر نوشته اشتباها رضا ذوقی نویسنده آن معرفی شده 
است.
................................
روز آخر بود ، داشتیم از کهریزک به اوین منتقل می شدیم ، ” امیر جوادی فر” حالش از 
چند روز پیش وخیم تر شده بود و در آن آفتاب سوزان تیر ماه در کنج سایه ای در حیاط 
کهریزک نشسته بود.
در همان لحظه (سرهنگ کمیجانی رئیس بازداشتگاه کهریزک) به جرم اینکه امیر در سایه 
نشسته بود و در زیر آفتابِ سوزان نبود ، شروع کرد با پوتین بر سر و صورت و دنده های 
شکسته اش زدن. چند ضربه ای بر تنش زد که امیر با شدتِ درد پوتین مجبور شد از سایه 
بیرون بیاد و در آن آفتاب سوزان با تنی بی جان بنشیند.
وقتی سوار اتوبوس شدیم ، امیر صندلی جلوی من بود. هرچه اصرار و التماس می‌کردیم 
که این حالش بد است و حداقل دستبندش را باز کنید و یا کمی آب به او بدهید ، با فحش 
و ناسزا از سوی ماموران روبرو می‌شدیم. امیر خیلی به خود می‌پیچید و سرش را تکان 
می‌داد. من خیلی ناراحت بودم و همه اش دعا می‌کردم هرچه زود‌تر به اوین برسیم تا به 
حال و اوضاع امیر رسیدگی کنند ، اما دیدم امیر با چند تکان دیگر حرکت نمی‌کند. وقتش 
بود که امیر در اوج مظلومیت از این دنیا برود و به سوی مادرش بشتابد…
آن قدر داد و فریاد کردیم تا راننده نگه داشت٬ امیر را از اتوبوس خارج کردیم و در کف 

خیابان کنار اتوبوس دراز کردیم. یکی از بچه‌ها که به امور امداد و نجات هلال احمر 
آشنایی داشت آمد و شروع کرد به امیر تنفس دهان به دهان دادن. 
همین که تنفس داد و بعد به سینه امیر فشاری وارد کرد ، از دهان امیر مقداری خون 
بیرون آمد و ما فهمیدیم که امیر دیگر در بین ما نیست و بسیارغریبانه با لبانی تشنه در 
حالی که در دستانش دستبد بود ، جان سپرد. امیر جان ما را ببخش که نتوانستیم برایت 
کاری انجام دهیم و تو در آخر مظلومانه از این دنیا رفتی و داغت را بر دل پدر، برادر و 
لبخند گذاشتی…

این تلخ‌ ترین صحنه‌ای بود که در طول عمرم دیده بودم. همیشه مرگ را در فیلم‌ها 
می‌دیدم و این صحنه شهادت امیر ، بسیار بسیار برای من دردناک بود. با تماسی که 
ماموران گرفتند ، آمبولانس آمد و پیکر بی‌ روح امیر را بردند و ما به راه‌ مان ادامه دادیم تا 
به اوین رسیدیم.
اکنون پنج سال از آن روزهای تلخ و سیاه گذشته است و من لحظه ای نمی توانم آنچه که 
بر من و دوستانم گذشت را فراموش کنم و هم اکنون فرصتی برایم ایجاد شده تا صدای 
جان باختگان کهریزک و سایر دوستانم که بی رحمانه شکنجه شده اند ، باشم.
امیر جان ، تو برای ایــــرانت رفتی ؛ و چه سربلند رفتی ؛ خوش به حالت…
.............
مسعود علیزاده
منبع: سحام نیوز

نظرات