رنج آری! تنفر هرگز! استقامت آری! سکوت هیچگاه!



دل نوشته ای از زندان رجائی شهر کرج
نامه زندانی سیاسی وحید تیز فهم که بدست کمیته مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی رسیده است.
رنج آری! تنفر هرگز! استقامت آری! سکوت هیچگاه!
من زاده ی این وطنم. چند سال بیشتر نداشتم که اولین امواج سختی و شدت را بر خود و خانواده ام احساس کردم. اندکی پس از انقلاب سال 57 افرادی به منزل ما هجوم آورده و خانه را مورد بازرسی قرار داده و پدرم را بازجوئی کردند. در آن سالها زیاد درک کاملی از دلیل این رفتارها نداشتم ولی خاطره ی اولین هجوم مامورین بر ذهن و روح من، برای همیشه، حک شد. 3 سال بعد در حالی که اندکی بزرگتر شده بودم، دوباره شاهد ورود افراد ناشناس به منزلمان بودم و داستان بازرسی منزل و سوال و جواب از پدرم دوباره تکرار شد، ولی این دفعه مامورین پدرم را نیز همراه خود بردند و باز هم با همه ی این اتفاقات دلیل درست و واقعی از این حوادث به ذهنم نمی رسید ولی بسیار خاطره ی ناخوشایندی بود. عمق فشار و سختی این ماجرا زمانی برای من آشکار شد که 7 ماه بعد پدرم هدف تیر قرار گرفت و جانش را در راه باورهایش فدا کرد و من برای همیشه از دیدن او، شنیدن صدایش و آغوش گرم اش محروم شدم.
البته این شروع دوره های سخت دیگری در زندگی ام بود، به طوری که اگر از تبعیض ها، کنایه ها و طعنه ها از طرف معدودی از معلمین دوره ی تحصیلی و نیز برخی همکلاسی هایم که بگذریم، با مشکل بزرگ دیگری بنام عدم اجازه ورود به دانشگاه مواجه شدم. ناگفته نماند شاید یکی از سخت ترین ادوار زندگی ام وقتی بود که مادرم پس از شهادت پدرم با دستان خالی و زحمت فراوان و با کار با ماشین بافندگی سعی در تامین نیازهای من، برادر و خواهرانم داشت. پس از اعلان "ورود ممنوع به دانشگاه"، حال من چه باید می کردم؟ پشتیبان و حامی دیگری نداشتم، هیچ راه دیگری برای من نمانده بود الا اینکه در یک سوال اینست دانشگاه خودجوش و خودکفا که با خون دل صدها فرد دلسوز و فداکار برای جوانانی مثل من و محروم از تحصیل تاسیس شده بود ثبت نام کرده و شروع به تحصیل نمایم.
از طرف دیگر احساس مسئولیت ام در قبال خانواده ام بالاخص مادر فداکارم باعث شد که همزمان با تحصیل به کار نیز مشغول شوم و به امرار معاش خانواده کمک کنم. در همین زمان بود که از هیچ کمکی در جهت رشد و شکوفایی نوجوانان و جوانان جامعه ی پیرامونی ام، بالاخص کسانی که مثل من محرومیت هایی را تجربه می کردند، دریغ نکنم و خدمت به آنها را جزو اولویت های زندگی ام و شاید مهم ترین آن ها بدانم و امّا زنجیره ی سختی ها و شداید زندگی ام که همچون امواج سهمگین از پی هم می آمد تمامی نداشت، ادامه تحصیل با هزاران مشکل ناشی از متد مکاتبه ای آن، کسب معاش برای خانواده، خدمت به جامعه ی سراسر نیازمند و در سختی، و تشکیل خانواده که حاصل آن فرزند پسری بود که تمام اهتمام را در تربیت، رشد و شکوفایی اش داشتم.
در آن سال ها با خود می اندیشیدم شاید این دیگر پایان سختی هاست و شاید تا بزرگ شدن پسرم در دوره های دیگر هیچکدام از این مظالم و تبعیض ها و محرومیت ها وجود خارجی نداشته باشد ولی در دل می دانستم که رها شدن از ظلم یک نفر، شاید ممکن باشد ولی محرومیت ها و تبعیض های ساختاری و نهادینه شده و سیستماتیک چیزی نیست که به راحتی بتوان آن را رفع کرد و از دست آن گریخت.
در مرحله ی دیگر بی عدالتی و ظلم یکبار دیگر پنجه خود را باز کرد و مرا از همین مسیر پر درد و رنج به گوشه ی زندان تنگ و تاریک افکند این داستان تمام شدنی نبود و اینک باید پاسخگوی سالها خدمتم نسبت به همکیشانم و سایر نفوس پیرامونی ام باشم. سیل سوالات بازجویانم (کارشناسان پرونده ام!) همچون امواج سهمگین به مدت 4 ماه بر من وارد می شد. چرا عضو هیئت های اداری جامعه بهائی شدی؟ چرا این مسئولیت را یذیرفتی؟ چرا مسافرت کردی؟ چرا به دیگران مساعدت نمودی؟ و صد ها چرا و چگونه و چطور دیگر که من قادر به پاسخگویی نبودم. چرا که فاصله ی بسیاری بود بین آرمان ها و نیات بلند و خالص من و کوچکی و حقارت سوال های مطرح شده!
چه باید می گفتم آخر کجای دنیا کسانی را به خاطر صرفا رتق و فتق امور دیگر انسان ها تحت چنین فشارها و حملاتی قرار می دهند! از آن زمان بیش از 7 سال است که در گوشه ی زندانم و بارها و بارها حوادث زندگی ام را مرور می نمایم و همچنان مادر پیر و فداکار من برای ملاقاتم می آید و فرزند جوان من از پشت میله های زندان احوال پرس پدرش است و سوال همیشگی اش را می پرسد که: پدر کی به پیش من بر خواهی گشت؟
این داستان مختصری از زندگی من است. نگرانی پانزده سال پیش من در مورد اینکه این محرومیت ها و مظلومیت ها به آسانی به اتمام نخواهد رسید و راه طولانی در پیش داریم. بی مورد نبود سرگذشت زندگی من، سرگذشت صدها و هزاران جوان بهائی دیگری هست که در اقصی نقاط این سرزمین زندگی می کردند و می کنند و حال نیز همچنان با محرومیت ها و تبعیض ها و رنج ها دست و پنجه نرم می کنند و یا اینکه بر اثر این فشارها برخی از آن ها سختی مهاجرت را به جان خریده و قصد کشورهای دیگر نموده و آواره ی سایر دیار گشته اند و در همه ی این سال ها یک پاسخ مشترک به یک سوال تکراری وجود داشته و دارد که علت این همه مظلومیت و محرومیت و تبعیض چیست؟ و چرا؟
آن پاسخ در یک جمله خلاصه می شود "عقیده ی من، عقیده ی ما با عقاید کسانی که تاب تحمل باورهایی غیر از خود را ندارند، متفاوت است" بلی من متفاوت می اندیشم و متفاوت عمل می کنم و متفاوت نگاه می کنم، دنیای من دنیای مهربانی و دوست داشتن است، رویکرد من خدمت به دیگران است و اندیشه ی من خواهان هدم بنیان تعصبات از هر گونه اش است، آرزوی من ایجاد وحدت و اتحاد در بین همه ی هموطنانم از هر قوم و مذهب و عقیده ای است و بالمال خواهان بسط عدالت و انصاف بین همه ی آحاد جامعه ی ایرانی ام.
براستی با نگاهی عمیق تر به تاریخ و بافت جامعه ایرانی در حدود دو قرن اخیر به راحتی می توان برخی علل مبنایی تر در رفتار شناسی فرهنگی و اجتماعی ایرانیان را با وجود تمامی نقاط قوت وارزشمند آن باز شناخت ودر این واکاوی به برخی عوارض و آسیب هایی رسید که این نوشته فرصت سبب شناسی آن ها را نمی دهد ولی به اجمال می توان به برخی اشاره کرد. نفرت نهادینه شده، خشونت بنیادین،کژکارکرد برخی نهادهای رسمی و غیر رسمی، عدم مدارای اجتماعی و فرهنگی نسبت به اقلیت ها و دگر اندیشان به خصوص بهائیان، از جمله آن عوارض بشمار می آیند و همه ی این پدیده ها؛ تاریخی، ساختارمند و عمومیت یافته است. واقعیت های اجتماعی جامعه ی ایرانی شدیدا تحت تاثیر عوامل بنیادی تر همانند عدم آگاهی عمومی، تعصبات مذهبی و عدم وجود ساز و کار تعلیم و تربیت عمومی و وجود کسانی که در این فضای عدم آگاهی به تولید خرافات و کذب و اوهام اقدام نمودند و می نمایند و نور حقایق را با تاریکی جهل و تعصب پوشاندند و می پوشانند، می باشد.
البته راهبرد بهائیان در طی حدود این دو قرن در برخورد با این پدیده های شوم، رویکردی ملهم از تعالیم خود، همانا "استقامت سازنده" بوده و هست. محبت و خدمت و بخشش و گفتگو و مدارای فعال نه منفعل، رویکرد اساسی آنها بوده و خواهد بود. همانطوری که در تمام این سال ها من نتوانستم نسبت به کسانی که هزاران هزار ظلم روا داشتند کینه بورزم و از آن ها متنفر باشم و با تلاش و پویایی مدام هر بحرانی را به فرصتی تبدیل نمودم و مشکلات را یکی بعد از دیگری پشت سر گذاشتم به همان سان همدردان من نیز خواهند توانست چنین رویکردی را اتخاذ نمایند.
بهائیان به دنبال تاسیس پارادایم جدیدی از روابط اجتماعی مبتنی بر اخلاق روحانی و خدمت بدون چشم داشت و گفتمان های محبت محور و سازنده بوده و هستند و سازه های اجتماعی صلح و دوستی را جایگزین ناسازه های دشمنی و کینه می کنند و از هیچ سازندگی در محیط پیرامونی زندگی خود دریغ نمی ورزند.
در آستانه ی این سال جدید و نوروز فیروز که وارد هشتمین سال زندان و حبس ام می شوم به جرات می توانم بگویم قلبم مملو از محبت به همه ی هموطنانم است چه آن هایی که در مجموعه ی این شداید، پناه من و خانواده ام بودند و مساعدت کردند و چه آنهایی که ندانسته و ناخواسته و یا دانسته و خواسته چنین ظلم هایی را بر من و همکیشانم روا داشتند. قلبم فارغ از هر کینه ای است و دستانم پس از سال ها زندان و درد و رنج بی پایان همچنان برای فشردن دست کسانی که مرا در مسیر سازندگی وطنم و احیای ایران عزیز همراهی نمایند، آماده است و همچنان امیدوارم و مسرور، و هر صبح و شام این دعا را به آستان ایزد منان تقدیم می نمایم که:
" ای پروردگار، یاران را کامکار کن و به عبودیت همدم و دمساز فرما، قلوب را نورانی فرما و وجوه را رحمانی کن تا بنیان محبت و مهربانی در عالم انسانی تاسیس گردد و نوع بشر به یکدیگر مفتون و مهرپرور گردند"
وحید تیزفهم
زندان رجائی شهر کرج – اندرزگاه 4

در شرف تحویل سال 94 شمسی

نظرات