تو باش تنهایی



دیوارها هر چه برافراشته شوند  باز از خشت وگل اند آسمان را نمی شود زندان کرد
 سقف میگذاری با ژرفای اندیشه ها چه می کنی
شما که شفاعت فرصت برابر را ندارید
شما که از انتقاد بیزارید 
شما که جز مدح و ستایش هیچ نمی خواهید
از سخن می ترسید از نفس میترسید  از صدای قلم می ترسد
دیوارها ساخته اید ازجنس فولاد و بتون و نگهبان گذاشته اید 
با تنی از آهن و باز هم قاصدکی کوچک خواب و روز شبتان را حرام کرده 
اگر ریگ ننگین به کفش هایتان نیست چرا جز شکنجه و تحقیر دستمایه ای نداریدر
چرا با استدلال های بی پایه تان پا بر هر اعتقادی و اعتراضی میگذارید
دست و پاها که بسته اند چشم ها هم کور سیاهی  دیوارها ی سنگین شما شده اند و سلولها هم مجروح درد ها
بگدار بگویم تو از نام هم میترسی تو از افشین و ستار و هدی ترسیدی  تو از شیرین و شیوا هم می ترسی
تو اگر پنهانی تو اگر صد نام داری تو اگر خود را سید و آقا میخوانی من همان یک نام را دارم
تو باش تنهایی
توبه های تکراری  تو باش تفسیر فتواهای اجباری 
راستی شما از پیکر بی جان هم می ترسید شما از شیون مادران بر گورهای ساکن هم می ترسید
چرا که خوب میدانید آنچه را که  زندانی اسیر در بند شما آغاز می کند  
هیچ گاه پایانی نخواهد پذیرفت و تا ابد بر شانه های شرمگین این دنیا فریاد حقیقت و آزادگی را سر خواهد داد


نظرات