"بازجو گفت بعد از یازده - دوازده سال مادرت افتاده
دنبال دو تا تکه استخوان؟ گفتم او مادر است حق دارد همان دو تا تکه
استخوان را مادرم میخواهد استخوان بچهاش است همان دو تا تکه استخوان را
نشان مادرم بدهید اگر مرده، قبرش را نشانمان بدهید بگویید که زنده نیست تا
ما بدانیم سعید ما کجاست زنده یا مردهاش کجاست. اما گفت به مادرت بگو اگر
باز دنبال سعید بگردد و پی گیری کند برای همه اعضای خانواده شما مشکل
ایجاد میشود و یادت نرود برادر دیگری هم داری.."
اینها را الناز زینالی در مصاحبه
با روز میگوید. الناز خواهر سعید زینالی که وقتی برادرش را چند روزی پس
از ۱۸ تیر ۷۸ در منزلشان بازداشت کردند تنها ۱۰ سال داشت او اما دو سال پیش
به همراه مادر بازداشت شد و در اتاقهای بازجویی، او را تحت فشار قرار
دادند تا مادر را مجبور کند دست از پی گیری درباره سرنوشت سعید بردارد.
خواهر سعید زینالی میگوید که او
را مجبور کردهاند در مقابل دوربین نشسته و علیه مادرش سخن بگوید "گفتند
برای آرشیو وزارت کشور است."
سعید زینالی، ۲۳ تیر ماه ۱۳۷۸ در
مقابل چشمهای مادرش بازداشت شد و از آن تاریخ تاکنون، جز یک تماس تلفنی
کوتاه، هیچ خبری از این فارغ التحصیل کامپیوتر دانشگاه تهران در دست نیست.
خانواده آقای زینالی از ۱۴ سال
پیش تاکنون برای گرفتن خبری از فرزندشان به همه مراکز امنیتی و قضایی
مراجعه کردهاند اما هیچ پاسخ درستی به آنها داده نشده است.
اکرم نقابی، مادر سعید زینالی دو
سال پیش به گفته بود که نه به ما میگویند که سعید زنده است و نه میگویند
که مرده. من دیگر هیچ از خدا نمیخواهم فقط حتی شده میخواهم جنازه بچهام
را ببینم و دفناش کنم. دگر چه میتوانم بخواهم؟
او توضیح داده بود: مدام میگویند
در حال پی گیری هستیم تا به حال نگفتهاند سعید کجا است و چه بر سر او
آمده، آیا زنده است یا مرده. فقط از دفتر آقای نقدی آن موقع به ما گفته
بودند که بچهات را واحد عملیات ما گرفته و بیخود نیایید هر موقع لازم بود
خودمان تماس میگیریم. اما هیچ خبری نشد. بعد که آقای قالیباف شد فرمانده
نیروی انتظامی از دفتر او سرهنگ فاطمی زنگ زد و گفت عکسی از سعید بیاورید
تا پی گیری کنیم. پدرش عکس او را برد و گفتند پی گیری میکنیم هفته دیگر
ملاقات کنید هفته بعد رفتیم گفتند همین روزها ملاقات میدهیم اما بعد
گفتند دست ما نیست و متاسفیم. چهار سال قبل آقای سالارکیا گفت با وزارت
اطلاعات صحبت کردهاند و قرار است به ما ملاقات دهند تا سعید را ببینیم.
رفتیم دفتر آقای مرتضوی گفتند ده
روز دیگر بیایید. هی ده روز، ده روز تمدید کردند. آخر سرهم گفتند بروید هر
موقع لازم بود خودمان تماس میگیریم و فعلا به خود ما هم اجازه نمیدهند
و... تمام این سالها اندازه یک کارتن ما فقط شماره نامه داریم که به
ارگانهای مختلف از بیت رهبری، وزارت اطلاعات، وزارت کشور و دادستانی و هر
جایی که فکر کنید نوشتهایم و رفتهایم پی گیری کردهایم و در نهایت هم
به نتیجهای نرسیدهایم.
اکرم نقابی مادر سعید به اتفاق
دخترش الناز زینالی، ۱۷ تیرماه ۸۹ بازداشت شدند. الناز با قرار کفالت و
خانم نقابی با قرار وثیقه آزاد شدهاند.
مادر سعید زینالی آبان ماه امسال
هم در مصاحبه ای گفته بود: یک ماه پیش از دادستانی به من زنگ زدند گفتند که
سعید زینالی آزاد شده. نمیدانید چقدر خوشحال شدم چه حالی پیدا کردم. اما
بعد انکار کردند. گفتند ما پرونده را دیدیم اشتباه شده. بعد گفتند نگران
نباشید و ما پی گیر هستیم و خبرتان میکنیم. رفتیم دادستانی گفتند نماینده
سپاه را خواستهایم اینجا و با او جلسه میگذاریم و قضیه را روشن میکنیم.
آقای خدابخشیان، دادیار ناظر زندان اوین بود که به پدر سعید گفته هر موقع
میخواهیم جای سعید را پیدا کنیم و به شما اطلاعات بدهیم جایش را عوض
میکنند. اما توضیح نداده که چه کسی جای سعید را عوض میکند اصلا سعید دست
چه کسی است؟ اصلا زنده است؟ در نهایت هم گفتند پرونده سعید، دست حاجی
یعنی آقای دولت آبادی است ایشان باید به شما جواب بدهند و وقت میدهیم با
حاجی ملاقات کنید اما تا الان وقت ندادهاند که بپرسیم چه بلایی سر بچه من
آمده؟ من هم که نمیروم خودشان زنگ میزنند میگویند فلان روز بیا فلان جا
درباره سعید صحبت کنیم. میرویم باز ما را بازی میدهند. میگویند درخواست
ملاقات بنویس. مینویسیم میگویند خبر میدهیم و دیگر باز خبری نمیشود.
دیگر بریدهام، نمیدانم چه باید بکنم، به کدام عدالت و کدام قانون شکایت
ببرم. خودشان زنگ میزنند میروم میگویند یک ماه صبر کن. دو ماه صبر کن ما
خبر میدهیم و مساله امنیتی است و...
مصاحبه روز با الناز زینالی، خواهر سعید زینالی را در ذیل بخوانید.
شما به اتفاق مادرتان تیرماه ۸۹ بازداشت شدید برگردیم به همان زمان. علت بازداشت شما چه بود؟
من به اتفاق دختر خانم ژیلا
مهدویان قرار بود به ترکیه سفر کنیم. شب قبل از پرواز، حدود ساعت ۱۲ شب بود
که مامورها ریختند خانه ما؛ من و مادرم را بازداشت کردند. گفتند که تنها
چند تا سوال داریم و قاضی کشیک قرار است سوالات را بپرسد و صبح به خانه
برمیگردید. تمام وسایل خانه را گشتند و شناسنامهها، دفترچههای بانکی،
دفتر تلفنها و هر چیزی که دستشان میرسید را هم با خود بردند. من اصلا
نمیدانستم چرا چنین رفتاری انجام میدهند. ما را به سلولهای انفرادی
بردند و دیگر از مادرم هم هیچ خبری نداشتم و از صبح همان روز بازجوییها
شروع شد.
بازجوییها به چه صورتی بود؟ از شما چه میخواستند در این بازجوییها؟
بازجوییها روز و شب ادامه داشت
بازجوییهای طولانی چند ساعته که اکثرا تا ۵ ساعت همین طور ادامه داشت.
بیشترین چیزهایی که از من میپرسیدند درباره خانم خدیجه مقدم و همین طور
درباره مادرم بود. میگفتند باید بگویی که خانم مقدم شما را تشویق کرده که
بروید و شکایت کنید و میخواستید بروید خارج از کشور و چهره نظام را مخدوش
کنید. بعد از من میخواستند که علیه مادرم بنویسم.
چه چیزی را میخواستند علیه مادرتان بنویسید؟
میگفتند بنویس که مادرت عضو
مادران پارک لاله است و برای براندازی نظام فعالیت میکند. میگفتم مادر
من، آدم سیاسی نیست اصلا کاری به سیاست ندارد او فقط پی گیر سرنوشت برادرم
است او فقط میخواهد بداند بعد از این همه سال چه بلایی سر سعید آمده. اما
میگفتند که باید آنچه ما میخواهیم علیه او بنویسی. بعد هم از من و دختر
خانم مهدویان جلوی دوربین فیلم گرفتند.
ممکن است توضیح دهید جلوی دوربین چه چیزهایی میخواستند شما بگویید؟
اول گفتند از برادرت بگو. گفتم من
بچه بودم وقتی سعید را آمدند خانه ما و بازداشت کردند. من فقط ده سال
داشتم. بعد گفتم که آمدند خانه و سعید را بردند و الان سالهاست که مادر من
پییگری میکند و هیچ جوابی نمیدهند و ما نمیدانیم سعید زنده است یا نه.
بعد گفتند درباره خانم مقدم بگو. یعنی از من میخواستند جلوی دوربین بگویم
که ما از خانم مقدم خط گرفتهایم و علیه نظام فعالیت میکنیم. و بعد هم
گفتند که درباره مادرت و مادران عزادار و جلساتی که در آن شرکت میکرد بگو
که چه چیزی میگویند و چکاری میکنند. گفتم بله مادر من عضو مادران پارک
لاله است حامی مادران است اما من هیچ وقت در جلساتشان نبودم که بدانم چه
میگویند. دوربین را قطع کردند و داد کشیدند که باید بگویی آنها در
جلساتشان برای براندازی نظام طرح میریختند و بعد هم در همین راستا اقدام
میکردند. میگفتند که بگو مادرت دنبال براندازی نظام است و بعد در آخر هم
گفتند باید بگویی که از همه کارهایی که کردهای پشیمان هستی و تحت تاثیر
ماهوارهها و صدای امریکا قرار گرفتهای.
و شما این چیزهایی که خواسته بودند را گفتید؟
بله. مجبور کردند همه آن چیزی که میخواستند را بگویم با اینکه هیچ یک از اینها واقعیت نداشت.
فضایی اتاقی که جلوی دوربین نشستید چگونه بود؟
به ما گفتند که برای آرشیو وزارت
کشور فیلم میگیرند. اما دروغ میگفتند و من نمیدانم فیلم را برای چه کاری
میخواستند. میز گذاشته بودند روی میز گل و آب گذاشته بودند و به من هم
گفتند چادرت را بردار و بنشین. سه بازجو جلوی من یعنی پشت دوربین نشسته
بودند بعد گفتند انگار نه انگار که چیزی هست و اتفاقی افتاده و شما هرانچه
میگوییم را راحت رو به دوربین بگو. خب من حالم خیلی بد میشد یکباره
میزدم زیر گریه و قطع میکردند و داد میزدند که اگر گریه کنی نمیگذاریم
مادرت را ببینی و شروع به تهدید میکردند. بعد که من کمی آرام میشدم
دوباره فیلمبرداری را شروع میکردند.
گفتید درباره سعید از شما میپرسیدند در بازجوییها خودشان درباره سعید و اینکه کجا است حرفی نمیزدند؟
توی بازجوییها که من بازجوها را
نمیدیدم و همیشه با چشم بند و رو به دیوار مینشستم. یکی از بازجوها
یکبار گفت که مادرت بعد از ۱۱- ۱۲ سال افتاده دنبال دو تا تکه استخوان؟
گفتم او مادر است همان دو تا تکه استخوان را بدهید. او همان دو تا تکه
استخوان را هم میخواهد. استخوان بچهاش است. اگر مرده قبرش را نشان بدهید
بگویید چه اتفاقی برای سعید افتاده و با او چه کردهاید؟ زنده است یا مرده؟
اگر مرده بگویید تا حداقل مادر من بداند پسرش مرده است. بعد دیگر درباره
سعید نگفتند فقط مرا تحت فشار قرار دادند که مادرم را مجبور کنم دست از پی
گیری بردارد و دیگر درباره سعید سوالی نپرسد. گفتند اگر مادرت بخواهد به پی
گیری ادامه دهد برای سایر اعضای خانواده هم مشکل ایجاد میشود و تو یک
برادر دیگر هم داری و.. شروع به تهدید کردند گفتند مادرت باید خانه بنشیند و
از شما مراقبت کند.
شما در آن روزها از مادرتان خبر داشتید؟
نه از همان شب بازداشت تا ۱۲
روز بعد که مرا جلوی دوربین نشاندند هیچ خبری نداشتم بعد از آنکه از من
فیلم گرفتند اجازه دادند چند دقیقه مادرم را ببینم و روز بعد هم مرا با
کفالت آزاد کردند.
در واقع بازداشت شما و این فشارهایی که بر شما آوردند در این راستا بود که مادرتان دست از پی گیری درباره سعید بردارد. درست است؟
بله کاملا. به من میگفتند که
باید با مادرت صحبت کنی و از او بخواهی دیگر پی گیری نکند. میگفتند اصلا
میدانی تو برای چی الان اینجا هستی؟ به خاطر مادرت است تو موظفی با او
صحبت کنی که دیگر سراغ سعید را نگیرد و برای شما مشکل ایجاد نکند.
بازجوییها به چه شکلی بود؟
نمیزدند اما شکنجه روحی
میدادند. تحقیر میکردند شخصیترین مسائل زندگی مرا برایم بازگو میکیردند
از شخصیترین و خصوصیترین حرفهایی که در خانه با مادرم زده بودم خبر
داشتند و برای من بازگو میکردند. من شوکه شده بودم به همه شک کرده بودم
حتی به نزدیکترین آدمهای زندگیام که چطور اینها از شخصی ترنی مسائل من
با جزئیات خبر دارند. تا مدتها بعد از آزادی هم با اینکه بازداشت من فقط
۱۳روز بود اما شوکه بودم و به همه شک داشتم.
بعد که آزاد شدید دیگر سراغ شما نیامدند؟
بازجوی من مدام به من زنگ میزد
مدام مرا تهدید میکرد که اگر یک کلمه حرف بزنی باز هم بازداشتات میکنیم.
تا وقتی ایران بودم مدام بازجو تلفن میکرد و تهدید میکرد. میگفت حق
نداری با کسی حرف بزنی.
الناز جان وقتی سعید را بازداشت کردند شما گفتی که ده سالت بود. یادت هست آن روزها؟ و روزهای بعد که از سعید بیخبر بودید؟
آن موقع من بچه بودم اما
میفهمیدم که داداشم را بردند. خیلی وضعیت بدی بود چون چند بار با اسلحه
ریخته بودند خانه ما. بعد که سعید را بردند تلاشهای پدر و مادرم را
میدیدم که هر روز میرفتند برای پی گیری و بینتیجه باز میگشتند. این همه
سال اینقدر پدر و مادر مرا اذیت کردند و هنوز ما نمیدانیم سعید کجاست
سعید چی شد؟ من از لابلای صحبتهای پدر و مادرم میشنیدم که مثلا فلان مقام
گفته هفته دیگر بیایید ملاقات میدهیم یا دیگری گفته ده روز دیگر بیایید
خبر میدهیم و.. پدر و مادرم میرفتند و باز خبری نمیشد هیچ کسی نمیتواند
بفهمد این همه سال چی بر پدر و مادر من گذشته و هنوز هم نمیدانیم برادرم
کجاست.
اخیرا دیداری با احمد شهید داشتهاید ممکن است در این مورد توضیح دهید که این دیدار برای چه بود؟
بله پدر و مادر من ۱۴ سال تمام در
ایران و از هر مقام و مسولی که بود درباره برادرم سوال کردند. هیچ کسی
نگفت برادر من زنده است یا مرده. ۱۴ سال تمام، من از همان کودکی شاهد زجر
کشیدن پدر و مادرم بودهام. وقتی دیدم مسولان داخل کشور جوابی نمیدهند با
احمد شهید دیدار کردم از او خواستم کمک کند ما فقط میخواهیم بدانیم سعید
چی شده زنده است یا مرده. از او خواستم کمک کند بفهمیم برادرم کجاست. گفت
اینقدر دستش باز نیست که بتواند در ایران پی گیری کند اما هر کاری از دستش
بر بیاید انجام خواهد داد.
در پایان صحبت خاصی ندارید؟
من فقط ملتمسانه و عاجزانه خواهش
میکنم به ما بگونید همان دو تکه استخوانی که گفتند کجاست. برادر من چی
شده؟ مادر من خیلی شرایط بدی دارد داغش انگار روز به روز تازهتر میشود.
او چشم انتظار خبری از سعید است فقط به ما یک خبری بدهند از سعید و بگویند
چی شده. ما انتظار زیادی نداریم فقط بگویند چه بلایی سر سعید آمده.
نظرات
ارسال یک نظر